نویسنده: دوکتور اجمل ښکلی
ترجمه: پوهنمل محمد آغا الهام
(دیالکتیک جبر و اختیار) اثر مرحوم دکتور سید بهاءالدین مجروح است. اگر تمام خدمات و نوشتههای مجروح صاحب را کنار بگذاریم، تنها این اثر برای اثبات استعداد و تفکر بالای او کافی است. مجروح صاحب در این اثر از زوایای مختلف به موضوع«جبر و اختیار انسان» پرداخته است. او ابتدا با استدلالهای متکلمین شروع کرده و نظرات معتزله و اشاعره را مطرح میکند. معتزله معتقد بودند که انسان کاملاً آزاد است، زیرا در غیر این صورت مجازات و پاداش الهی، خیر و شر و نزول کتابهای آسمانی معنایی ندارد. اما اشاعره بر این باور بودند که اگر انسان را فاعلِ مختار بدانیم، علم و قدرت خداوند زیر سؤال میرود. گروهِ سوم، که نظریهی امام غزالی است، معتقد است که انسان در برخی امور مختار و در برخی دیگر مجبور است.
استاد مجروح از دیدگاه هِگل به نقد این نظریههای قدیمی دربارۀ جبر و اختیار میپردازد. هگل همه چیز را در جریان تاریخ میدید و معتقد بود که حقایق در طول زمان تغییر میکنند و ثابت نمیمانند؛ بنابراین با تغییر حقایق، معیارهای سنجش آنها نیز باید تغییر کند. امروزه، علم ثابت کرده است که انسان به اندازهای که در گذشته تصور میشد، مجبور نیست. مرحوم مجروح مسئلهی جبر و اختیار را از دیدگاه مذهب، فلسفه، علم، جامعهشناسی و روانشناسی بررسی کرده است. او به آیات قرآن که به اختیار و جبر انسان اشاره میکنند، استناد کرده است. در فلسفه، پس از دیکارت که فلسفه را به ریاضیات نزدیک کرد، هگل کارهای بسیاری انجام داد.
مارکس برخلاف هگل، ریشهی جبر و اختیار را در منابع اقتصادی جستوجو کرد. انسان از طبیعت نیز مجبور است. در گذشته که درمانی برای بلایای طبیعی وجود نداشت، این اجبار بیشتر احساس میشد. نویسندۀ کتاب به این مسئله از دیدگاه رابطهی انسان و طبیعت نگاه کرده است. انسان تا چه حد از طبیعت مجبور است و چرا مجبور است؟ علم به این سؤالات پاسخ میدهد. علم برخلاف ذهنیت اسطورهای قدیم ثابت کرد که قانون علت و معلول بر طبیعت حاکم است. چرا سیل میآید؟ علت بیماریهای گیاهی چیست؟ به این ترتیب، علم به انسان کمک کرد تا بر طبیعت مسلط شود. در گذشته، طبیعت بر انسان مسلط بود، اما امروزه، انسان بر طبیعت مسلط است. علم نه تنها در مهار طبیعت و افزایش اختیار انسان کمک کرد، بلکه به فلسفه نیز کمک کرد تا از زاویهای روشنتر به جبر و اختیار نگاه کند. به گفتهی باشلر: “فلسفه اگر تجربه کند، باید تفکر کند و اگر تفکر کند، باید تجربه کند” (دیالکتیک جبر و اختیار: ۱۳۷).
رابطهی بین جامعه و فرد نیز میدان دیگری برای بحث جبر و اختیار است. فرد چه رابطهای با جامعه دارد و تا چه حد از یکدیگر مجبور هستند؟ در گذشته، افراد برای بقای زندگی خود وجود جامعه را ضروری میدانستند؛ بنابراین گرد هم آمدند؛ اما هر چه بیشتر شدند، سیستم اجتماعی پیچیدهتر و جابرتر شد و خواستهها و آزادی فرد را محدود کرد. اما چرا ما دربارهی جبر اجتماعی معلومات کمی داریم؟ زیرا جامعه را به اندازهی خودمان نزدیک میدانیم. مطالعهی جامعه بر عهدهی جامعهشناسی است و مطالعهی فرد، کار روانشناسی است.
ژان ژاک روسو در کتاب خود (قرارداد اجتماعی) معتقد بود که “خوشبختی فرد در زندگی طبیعی و وحشیانهی انفرادی نهفته است”. نویسندۀ کتاب به این نظریهی روسو انتقاد میکند و معتقد است که فرد به تنهایی قابل تعریف نیست و بدون روابط اجتماعی بقای فرد ثابت نمیشود. از این نتیجه میگیریم که نیاز به رابطهی معقول بین فرد و جامعه وجود دارد تا از یک سو از فروپاشی جامعه جلوگیری شود و از سوی دیگر، جبر نامعقول جامعه بر آزادی و اختیار فرد تحمیل نشود و فرد با آزادی خود به جامعه خدمت کند.
به نظر مرحوم استاد مجروح، در اواخر قرن نوزدهم، فرویدریش نیچه فیلسوفی بود که متفکران را به انسان توجه داد. به نظر استاد، انسان در شناخت کائنات بسیار پیشرفت کرده است؛ اما در تاریکی خود گم شده است. چه در بحث جبر و چه در بحث اختیار، فرد انسانی در مرکز قرار دارد. انسان تا چه حد از خود مجبور است و تا چه حد آزاد است؟ این سؤال توسط فروید و پیروانش در چارچوب روانشناسی پاسخ داده شد. فروید، انسان را مجبور از ناخودآگاه خود میداند. انسان هر چقدر هم که تلاش کند از خود فرار کند، اما این فرار نیز رابطهای مرموز و غیرمستقیم با ناخودآگاه او دارد؛ بنابراین اگر در تربیت کودک دقت نشود، انسان به بیماریهای روانی دچار میشود. استاد مجروح معتقد است که با نصیحتها تغییر مثبت در مخاطب ایجاد نمیشود.
تغییر مثبت زمانی رخ میدهد که انسان به علل ناخودآگاه رفتارهای نادرست خود مانند حسادت، دروغ، خشم، ترس و … فکر کند و آنها را شناسایی کند. شناسایی علل ناخودآگاه کار آسانی نیست؛ بنابراین ممکن است نیاز به روانپزشک نیز باشد؛ اما انسان زمانی از بدیهای خود آزاد میشود که بین خود و خواستههایش تعادل ایجاد کند و خواستههایش را با امکانات و آرمانهایش هماهنگ کند. چنین فردی را فردی بااختیار مینامیم که با هیچکس در رقابت نیست و به جای کینه، محبت میکارد. استاد مجروح برخلاف جبر ناخودآگاه فروید، بر اختیار روشنگر شاگرد او آدلر تأکید زیادی کرده است. بر اساس این روانشناسی، انسان در ابتدا در مقابل بزرگترها احساس ضعف میکند و این ضعف او را به سمت برتری سوق میدهد. تفاوت دیگر این است که انسان برخلاف حیوان میتواند احساس ضعف و کمتری کند.
اگر انسان احساس برتری کند، به طور غیرمستقیم اختیار خود را محدود کرده و خود را مجبور میکند؛ بنابراین لازم است که انسان بر تفکر خود تفکر کند تا بتواند به عنوان فردی سالم و آزاد زندگی کند. در دختران به دلیل محیط محدود خانواده، احساس کمتری، قویتر است و در پسران هر چه این احساس کمتری قویتر باشد، به سمت برتری افراطی و زورمدارانه میروند. احساس کمتری ناشی از نقصهای جسمی در کودکی ممکن است در بزرگسالی هدف زندگی فرد را فراموش کند؛ اما این آرزوها به بخش ناخودآگاه تبدیل شده و راه رهایی از این جبر را نمیبیند. به نظر آدلر، عامل دیگری که بر رفتار انسان تأثیر میگذارد، درک اجتماعی است.
انسان بر اساس درکی که از جامعه دارد، رفتار میکند. در همین راستا به علل اعتقاد مردم به جادو نیز اشاره میشود، زیرا وقتی انسان با طبیعت روبرو نمیشود، تصور میکند که طبیعت با نیرویی فراتر از فیزیک حرکت میکند. بنابراین تماس کمی با طبیعت ضروری است. موضوع آخر کتاب دربارهی جبر و اختیار بین دولت و فرد است. در جهان جدید دولت موظف است که “منافع عمومی” را حفظ کند. منافع عمومی منافعی هستند که در چارچوب دولت برای همهی افراد جامعه تعیین میشوند و دولت در تحقق این منافع به فرد کمک میکند. دولت تلاش میکند تا منافع همهی افراد را تأمین کند و با بقای یک فرد، فرد دیگری نابود نشود؛ اما اگر یک فرد یا چند فرد حق دیگری را زیر پا بگذارند، دولت در مقابل آنها واکنش نشان میدهد و از جمله از روشهای خشونتآمیز استفاده میکند.
فرد برای حفظ نظم مجبور به اطاعت از دولت است؛ اما این اجبار به تقویت اختیار او کمک میکند. استاد مجروح به یک علت اساسی برای احساس اجبار انسان اشاره کرده است: “اگر به دورههای تاریخ نگاه کنیم، مشخص میشود که در انسان یک تمایل اساسی وجود دارد و آن این است که انسان همیشه مسئولیت اعمال و وجود خود را بر دوش دیگری میاندازد. یا حوادث طبیعی مسئول اعمال انسان هستند یا خدایان یا سرنوشت یا جامعه یا قدرت مستبد فردی و برای رفع این مسئولیت در تحقیقات فلسفی و عملی به دنبال شواهد میگردد. به نظر میرسد که در واقع انسان از اثبات اجبار خود بسیار خوشحال میشود، زیرا بار مسئولیت از دوش او برداشته میشود و به جای اضطراب روحی، آرامش خاطر پیدا میکند و همچنین برای حفظ این معنا میخواهد رابطهی محکمی با یک دنیای متافیزیکی حفظ کند.
انسان از این لذت میبرد که بر خود بگرید، از سرنوشت خود شکایت کند، زنجیرهای اجبار خود را بیشتر بگستراند، زیرا در این حالت هیچ مسئولیتی ندارد و اگر مسئولیتی نباشد، اضطرابی نیست و انسان از بسیاری خوشبختیها به یک بدبختی بدون اضطراب و بدون مسئولیت بیشتر خوشحال میشود. متفکران فلسفهی وجودی معاصر را فلسفهی اضطراب مینامند، زیرا به نظر این فلسفه مسئولیت وجود و تمام اعمال انسان بر عهدهی خود اوست. فلسفهی وجودی ابتدا همهی راههای رفع مسئولیت را بر انسان میبندد، در جهان متافیزیکی برای او خلأ ثابت میکند، در نظام طبیعی مظاهر ارادهی انسانی را به او نشان میدهد و در جهان روانی قدرت انتخاب انسان را آشکار میکند و نتیجه میگیرد که انسان همان ارادهی مختاری است که خود را انتخاب میکند، برای خود سرنوشت طرح میریزد، شخصیت خود را میسازد و با ارادهی مختار خود دامهای اسارت و اجبار را برای خود میگستراند.” (دیالکتیک جبر و اختیار، چاپ سوم: ۸۶-۸۷).
پاسخهای منظم و معقول به سؤالات مربوط به جبر و اختیار انسان را میتوان در این اثر مرحوم مجروح خواند. این کتاب بررسی منظم و مستدل دربارهی جبر و اختیار است که خواننده را قانع میکند. این کتاب استعداد استاد مجروح را نشان میدهد که به خواننده تفکر جدید و جذابی دربارهی زندگی و اختیار ارائه میدهد. مخاطب مشخص این کتاب دانشآموزان هستند که مرحوم مجروح مفاهیم را به زبانی روان و ساده به آنها ارائه کرده و از تکرار نیز استفاده کرده است تا اطلاعات گذشته را به یاد آنها بیاورد؛ اما در اصل این کتاب برای هر خوانندهای که به تفکر دربارهی زندگی علاقهمند است و مسئولیت آن را میپذیرد، ضروری است.























































